معنی بینظم و قاعده
حل جدول
هردمبیل
بینظم
هردمبیل
نامتناسب و بینظم
هشلهف
بینظم و بیسلیقه
شِتِره
شتره
بیقاعده و بینظم
نابهنجار
آشفته و بینظم
هپلی هپو
درهم برهم
قاعده
هنجار
ینگ
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیانضباط، بیترتیب، بیقاعده، درهم، قاطیپاطی، مختل، نامرتب، نامنظم،
(متضاد) مرتب، منظم
واژه پیشنهادی
نامرتب
فارسی به عربی
تنظیم، قاعده، نظریه
فرهنگ معین
(اِفا.) مؤنث قاعد، پایه، اساس، جمع قواعد، (ص.) زنی که دیگر حیض نشود و بچه نزاید. [خوانش: (عِ دَ یا دِ) [ع. قاعده]]
فرهنگ عمید
روش، شیوه،
قانون۱
(صفت) (زیستشناسی) ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است،
[قدیمی] بنیان، اساس، پایه، اصل،
معادل ابجد
1188